×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

غروب آخرشعرم همیشه بارانی است

واشک،حاصل این بغض کال من شده است

تصمیم

این روزها حس میکنم ازعشق سرشارم
حس می کنم حال وهوای دیگری دارم
این "من" که می بینی،"من" چند روز پیشم نیست
پیداست این،ازچهره ام،ازشوق بسیارم
حس می کنم چیزی که ازچشم تومی آید
این روزهاجامی کند درعمق پندارم
درخواب هم نام قشنگت برلبم جاریست
یعنی به یادتو میان خواب، بیدارم
می خواستم بعدازشکستن های پی درپی
دل رابه دست مردم این شهر نسپارم
دراین غزل تصمیم ازآن چشم هایت بود
بی میل تو یک بیت هم ننوشت خودکارم
من آنچه رامی خواستم گفتم به توحالا؛
باید که با "آری" و "نه" تنهات بگذارم
پیداست تکلیف من وتو،می دهی اما
بااین سکوت شیطنت آمیز آزارم
می خواهی که نشنوم ازتوآنچه که بایدگفت؛
هرگز نخواهی گفت،نه،هرگز،
که؛
 "دوستت دارم!"؟
یکشنبه 8 شهریور 1388 - 6:00:29 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم