×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

غروب آخرشعرم همیشه بارانی است

واشک،حاصل این بغض کال من شده است

لبخند آرزوی من

بر لب یار شوخ دلبندم خفته لبخند گرم زیبایی خنده نه ، بر کتاب عشق و امید هست دیباچه ی فریبایی خنده نه دعوتی ست ،‌ عقل فریب بهر آغوش آرزومندی قصه ی محرمانه یی دارد ز خوشی های وصل و پیوندی چون شراب خنک به جام بلور هوس انگیز و تشنگی افزاست جام اول ز می نگشته تهی جام های دوباره باید خواست نقش یک خواهش است و می ریزد زان لبان درشت افسون ریز گرمی و لذتی به جان بخشد همچو خورشید نیمه ی پاییز پیش این خنده های مستی بخش دامن عقل می دهم از دست چه عجیب از خطا و لغزش من ؟ مست را لغزش و خطا بایست
سه شنبه 14 مهر 1388 - 11:11:50 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم