×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

غروب آخرشعرم همیشه بارانی است

واشک،حاصل این بغض کال من شده است

سفره

سفره خالی
 یاد دارم در غروبی سرد سرد
 میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم دست
 دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
 گر نداری کوزه خالی میخرم
 اشک در چشمان بابا حلقه بست
 عاقبت آهی کشید بغضش شکست
 اول ماه است و نان در خانه نیست
 ای خدا شکرت ولی این زندگی است؟
 بوی نان تازه هوشش برده بود
 اتفاقا مادرم هم روزه بود
 خواهرم بی روسری بیرون دوید
 گفت: آقا سفره خالی میخرید!!!؟
پنجشنبه 12 شهریور 1388 - 2:48:23 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم